بی گناه هم میتوان شد

درددل های جوانی که سعی داردپاک بماند

خیانت

مدام باخودکلنجارمیروم،نمی دانم سهم من دراین زندگی کیست؟ازارم می دهد..بابی توجهی..یاسرد بودن..قربان صدقه؟شوخیت گرفته؟درمورد اوصحبت نمیکنی؟نمی توانم..باشد طلاق نمی گیرم اما دلیلی هم ندارد که اوتنهایارم باشد.مگرمن تنهایارش هستم؟


محبوبه امده ،تاصبح حرف زدیم ..حتی به اوگفتم دلم باهمسرم نیست باکس بدی هم نیست اماباهمسرم هم نیست..محبوبه محبوبه است به گمانم محبوبه فی ارضک وسمایک .مثل یک فرشته مهربان که اصلا نمیتواندبداخلاقی کندیابدباشد،فقط کمی شایدذره ای راز دلش راگفت.درددلی که اگربرایش ازبی توجهی همسرم نمیگفتم هرگز وهرگز وهرگز ذره ای نمی گفت..
اکرجای اوبودم چه میکردم؟چه میتوانستم بکنم؟
وقتی ازهمسرش ،ازاخلاقش ،ازتوقعش میگفت..به این نتیجه رسیدم که همسرم فرشته است نه مثل محبوبه اما درقیآس باهمسراو ،وبدی من ،قطعا فرشته است..

محبوبه اما برعکس من است..فرشته است او.به گمانم خداوندبهشتی برایش تهیه کرده است ماتشتهیه الانفس وتلذالاعین که نوش جانش.که اواگرقرااست بهشت برود،طویله بهشت هم برای من زیادیست..
میکوید..توکه می خواهی مهربانی کنی چراغیرهمسرت وقتی برایت بدمیشود.تومهربانیت رو فقط معطوف همسرت کن.مطمین باش تغییرمیکند.میدانی همسرم چقدرتغییرکرده؟به کس دیگرفکرنکن.
سالهاموعظه شنیده بودم ازخیلی ها.اما ..محبوبه است دیگردر وگوهرمیریخت..نمی توانستم بهانه بیاورم.خدا به اوحکمت داده بود..ومن یوتی الحکمه فقط اوتی خیرا کثیرا..
میدانم که بابت صبرش.
محبوبه نگفت اما محبوب اسمانها وزمین ومخلوق انها هزار وچهارصدسال پیش فرمود:«زنها شفیعی غیرازهمسران مومنشان ندارند.وبواسطه انها بهشتی میشوند.»
دلم باهمسرم صاف شد .مثل اسمان افتابی..میخواهم مثل دریاعشق بورزم به همسرم وفرزندانمان .بجای انکه پای تلفن وتماسهای شهوت الود مست،انرژی صرف کنم همان انرژی رابه امیدبهشت دنیا واخرت،بپای همسروفرزندانم بریزم..شایدخدا من راهم محبوبه کرد..
دلم مهربانی نه،مهربانی کردن میخواهد .مثل خدا بی دریغ وابدی..
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
aby aseman

خیانت

مدام باخودکلنجارمیروم،نمی دانم سهم من دراین زندگی کیست؟ازارم می دهد..بابی توجهی..یاسرد بودن..قربان صدقه؟شوخیت گرفته؟درمورد اوصحبت نمیکنی؟نمی توانم..باشد طلاق نمی گیرم اما دلیلی هم ندارد که اوتنهایارم باشد.مگرمن تنهایارش هستم؟


محبوبه امده ،تاصبح حرف زدیم ..حتی به اوگفتم دلم باهمسرم نیست باکس بدی هم نیست اماباهمسرم هم نیست..محبوبه محبوبه است به گمانم محبوبه فی ارضک وسمایک .مثل یک فرشته مهربان که اصلا نمیتواندبداخلاقی کندیابدباشد،فقط کمی شایدذره ای راز دلش راگفت.درددلی که اگربرایش ازبی توجهی همسرم نمیگفتم هرگز وهرگز وهرگز ذره ای نمی گفت..
اکرجای اوبودم چه میکردم؟چه میتوانستم بکنم؟
وقتی ازهمسرش ،ازاخلاقش ،ازتوقعش میگفت..به این نتیجه رسیدم که همسرم فرشته است نه مثل محبوبه اما درقیآس باهمسراو ،وبدی من ،قطعا فرشته است..

محبوبه اما برعکس من است..فرشته است او.به گمانم خداوندبهشتی برایش تهیه کرده است ماتشتهیه الانفس وتلذالاعین که نوش جانش.که اواگرقرااست بهشت برود،طویله بهشت هم برای من زیادیست..
میکوید..توکه می خواهی مهربانی کنی چراغیرهمسرت وقتی برایت بدمیشود.تومهربانیت رو فقط معطوف همسرت کن.مطمین باش تغییرمیکند.میدانی همسرم چقدرتغییرکرده؟به کس دیگرفکرنکن.
سالهاموعظه شنیده بودم ازخیلی ها.اما ..محبوبه است دیگردر وگوهرمیریخت..نمی توانستم بهانه بیاورم.خدا به اوحکمت داده بود..ومن یوتی الحکمه فقط اوتی خیرا کثیرا..
میدانم که بابت صبرش.
محبوبه نگفت اما محبوب اسمانها وزمین ومخلوق انها هزار وچهارصدسال پیش فرمود:«زنها شفیعی غیرازهمسران مومنشان ندارند.وبواسطه انها بهشتی میشوند.»
دلم باهمسرم صاف شد .مثل اسمان افتابی..میخواهم مثل دریاعشق بورزم به همسرم وفرزندانمان .بجای انکه پای تلفن وتماسهای شهوت الود مست،انرژی صرف کنم همان انرژی رابه امیدبهشت دنیا واخرت،بپای همسروفرزندانم بریزم..شایدخدا من راهم محبوبه کرد..
دلم مهربانی نه،مهربانی کردن میخواهد .مثل خدا بی دریغ وابدی..
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
aby aseman

هواگرم است..

اینقدرهواگرم است که وقتی بیرون میروی،هوای داغ  به گونه هایت میخورد ..خیس عرق میشوی..داغ میشوی..خدانکند چادرولباسهای محجب ها روبپوشی....اصلا نمیدانم چه میکنند..روسری های لبنانی...چادرداغ وکلفت مشکی.جوراب....اصلا درک نمیکنم...اما من روسری ام رابازمیگذارم گره درشت میدهم ووسطای سرم میکشم ..تازه ارایش باید ضداب باشد که زیر اینهمه عرق دووم بیاره...مردا راحتن دوتیکه لباس یا میپوشن یاحالا تهش سه تکه.

مهم این نیست مهم این است که بعضی روزه هم میگیرند..بابا هواگرم است چطور طاقت بیاورم .بوتیک رو چه کنم..دانشگاه...اصلا نمدونمکدام دیوانه ای روزه میگیرد...اصلا یعنی چی..خب زمستان هم وجوددارد..مسافرترا برای همین گذاشته انددیگر....منکه عمرا روزه بگیرم..
 

خب جوان باشم کلیه ام.توانم برای بیرون رفتن وبچه و..نه بابا خدا مهربانتر است ازاینکه من رو بااین شرایط مواخذه کند..خدامهربان است..

فرمود:"قل نار جهنم اشد حرا لو کانوا یعقلون"

هواگرم است ولی به گرمی هوای جهنم نمیرسد....

خدایاغلط کردم ...من تاب جهنم راقطعا ندارم..

۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
aby aseman

اعصاب خاکشیر

جیغ می زند ،بهانه میگیرد..دعوامان میشود.عصبی میشوم دستم بالا میرود ومحکم برصورتش نواخته میشود .

خودم مطمینم که به کمترین فاصله ای پشیمان میشوم اما ان لحظه باگزیر عصبانیت،خشم ، اندوه ذهنم قفل میشود...اندوهگین میشوم به این می اندیشم که ما چراعادت کرده ایم همه کاربکنیم واخرش استغفرالله یا ببخشیدی قورت بدهیم و بعدهم انگار نه انگار.

خدا وانسان هم برایمان یکسان است..نه ازخدا جدی استغفار میکنیم ودرصدد جبران خطا برمیاییم ونه از  ادمها درست عذرخواهی.انگارکه درهنگام عصبانیت خویشتن داری رادرشانمان نمیدانیم ودرهنگام عذرخواهی ان را .جبران که خودحدیثی مفصل دارد..

اصلا عده ای که من هم گاهی جزو همانها میشوم،حتی ازاستعمال لفظ عذرمیخواهم وببخشیدابادارند...

فرمود:"مومن اشتباه نمیکند وعذرنمیخواهد"

مصیبت ماجرااینجاست که خدانکند سفره ای پهن کنیم ویا پشت دری بادیگری مواجه شویم که دراین مواقع حضورنفرسوم هم به ندرت میتواند به اتمام تعارفات بینجامد..ماچنین هستیم....

باید یک فکری به حال خودم بکنم ..تولابد ازاین ایراد مبراهستی..پس من را دعاکن..دراین فصل خودسازی بایدفکری بکنم والا

"چقدرزوددیر میشود...."

ومن بسختی ازان روزکه برای هرکاردیراست می هراسم. من که جای خوددارم ،نقطه بای بسم الله گفت:"اه من قله الزاد وطول الطریق."

ومن دستی خالی دارم...دلم برای خودم میسوزد...

دعایم کن

۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
aby aseman

زیباترین ها

روسری ام رامرتب میکنم .این مدلی بیشتر به چهره ام می اید .کمی هم کرم پودر وخط چشم هم که خیلی بداست نکشم.کمی چهره ام بی حال میشود ..

شلوغی وعرق و..باید مرتب وزیبا به نطر بیایم .البته باارایش خیلی غلیظ مخالفم اما کمی به بهتر بنظر امدنم کمک میکند..اصلا خوشم نمی اید عده ای فکرمیکنند چه میشود باکمی ارایش چه تغییری در پهنه ی گیتی اتفاق میفتد؟حرام است راه میندازند..

اخ دیرم شد..

====

امروز اصلا حال خوشی ندارم این مردها همه اش به فکر مسایل خاکبرسری هستند..مرتیکه قیافه اش هم خوب بود اما نمیدانم چرا کلا زل زده بود وبعدهم تو شلوغی مترو دستش را..وای میخواهم بالا بیاورم ..

 

حالم ازاجتماع بهم میخورد.

چه ادمهای پستی.

چه مردهای نالایقی..حالم بد است...اه ه ه ه

------

یادروزهای پاک کودکی می افتم ومعلم مظلوم ومهربان دینی که همیشه مورد تمسخر بود فقط بخاطر درسش اماارامشی جذاب درنگاهش ودرگفتارش موج میزد.هنوزطنین صدای گیرایش درگوشم است که به زیبایی قران میخواند:"ای پیامبر به زنان مومن بگودرصداهایشان خضوع نکنند که مردانی که دردلشان مرض است به طمع بیفتندو.در منزلهایشان بمانند ومانند زمان جاهلیت خود ارایی نکنند..وبه مردان بگو دیدگان خودرافرو ببندوازفروجشان محافطت کننداین برای انها بهتراست.وهمه به درگاه الهی توبه کنید ای مومنان تارستگارشوید".

 

پاورقی 1و:یانساالنبی لستن کاحد من النسا ان اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض .الاحزاب ایه  32

قل للمومنین یغضوامن ابصارهم ویحفظوافروجهم ذلک ازکی لهم....وتوبواالی الله جمیعاایهاالمومنون لعلکم تفلحون.نورایات 30 وقسمت پایانی ایه 31

۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
aby aseman

تصمیم

هرلحظه میخواهم.

نه نمیخواهم دستم میرود به سمت گوشی..پیامک.شماره هابالا وپایین میروند. درذهنم جولان میدهند..

.اصلا صبح که میشود بجای هرچیزدیگری همراه عطسه ی زندگی شماره ها  میایند ومرورمیشوند..091..بی توجهی میکنم..

عصرمیشود..تنها میشوم..او میرود.

اومیایدوشماره هایش..خیالش..خاطره اش..دوباره بیخیال سعی میکنم که بشوم..

اما مگرمیشود..الان دیگر زمان تصمیم من است..دستم روی شماره می رود قطع میکنم..شماره ام در گوشیش ثبت نشده است..تقوا پیشه میکنم..فریاد میکشم...خداااااا

باید امروز تمامش کنم پس تمام نفسم رادرسینه حبس میکنم شماره ام ناشناس است پیام میدهم.

راضی میشود که صحبت کنیم. هنوزناشناسم .اما   امان ازاینکه بلد نیستم و نمیخواهم و نبایددروغ بگویم ..خیلی زودترازانچه گمان میبردم لو میروم..برایم صحبت ازیار من واو میکندوسخن ازدشمن مشترک مان میکند..فکرمیکنی به همین جا رضایت میدهد..روزی که به خودت بیایی همه خانه ات جهنم شده..

میخواهم به اوبگویم عشق..اما دهنم سنگ میشود..میگویم انکه شروع کرد..میگوید غلط کرده فراموش کن تورا نمیخواهد .زندگی ام رادوست دارم....میگویم خاطرات..میگوید دفن کن..

دنیا برایم تمام میشود.

 

 

الان چند ساعت است دارم به حرفهاش فکرمیکنم که مهم نیست که بود اما گفت:"دوست وغمخوارمشترک من وما دارد نگاهمان میکند ناراحت و گریان مشود..دلش میسوزد..گریه میکند..دیرترمی ایدها..بخاطر من وتو.به خاطر این ارتباط لعنتی.."

میگوید "ازاو بخاطراین فراموشی کمک بگیر واگرکمکت نکرددراصل وجودش شک کن."اما یقین من به بودن اوبیش ازاین است که تحت هرشرایطی به وجودش شک کنم .اما

من میترسم .می ترسم که من ،عامل دیرترامدنش باشم.مطمینم فردا که جمعه هست،خنجر پرونده ام درقلبش فرو خواهد رفت ومطمینم باخود میگوید این ،که این همه ادعا داشت اینچنین کرد وای به حال انها به من فکر نمیکنند.

ومطمینم می گوید ببخششان وبجای گناهان انها عبادت مرا بپذیر. خدایا هنوز من را نمی خواهند اما حالیشان نیست..توببخششان.

                         ومن تنها امروز بعد ان همه تصمیم وشکست، دوباره تصمیم میگیرم .تمام خاطراتم رابه اتش میکشم ..

رو به قبله می کنم وازتمام وجود فریادمی کشم:

"اگرحجاب ظهورت وجودپست من است ..

دعانماکه بمیرم چرانمی ایی"

1.پاورقی انگاه که خلقت ادم ازگل تمام شد،خداوند به اوفرمود زنده باش پس اوعطسه ای کردوزنده شد.منبع کتاب قصه های پیامبران .نظر نویسنده به عطسه های صبحگاهی است.

 

 

۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۲۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
aby aseman

تغییر

جوانم وهزران ارزو میگویند که دارم..اما راستش نه .تقریباارزوی خاصی برای خودم ندارم.جز..

این روزها که میگذردهرروز...

مرحوم امین پورگفت:"درانتطارامدنت هستم.."

اما من ..درانتظار تغییرهستم.

نه ازسوی دولت مردان ..

نه ازسوی خانواده..اینبار تنها دغدغه ی تغییرخودم رادارم...

این روزها که میگذردهرروز..

بیشتروامانده میشوم.بیشترجامیزنم..بیشترالوده میشوم.بیش ازانکه بوی گنداب نفسم بلند شود..چاره ای باید..

سجاده ام کجاست؟؟؟

این روزها که میگذرد هروز

درانتظاررستاخیزنفسم هستم...

۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
aby aseman