هرلحظه میخواهم.

نه نمیخواهم دستم میرود به سمت گوشی..پیامک.شماره هابالا وپایین میروند. درذهنم جولان میدهند..

.اصلا صبح که میشود بجای هرچیزدیگری همراه عطسه ی زندگی شماره ها  میایند ومرورمیشوند..091..بی توجهی میکنم..

عصرمیشود..تنها میشوم..او میرود.

اومیایدوشماره هایش..خیالش..خاطره اش..دوباره بیخیال سعی میکنم که بشوم..

اما مگرمیشود..الان دیگر زمان تصمیم من است..دستم روی شماره می رود قطع میکنم..شماره ام در گوشیش ثبت نشده است..تقوا پیشه میکنم..فریاد میکشم...خداااااا

باید امروز تمامش کنم پس تمام نفسم رادرسینه حبس میکنم شماره ام ناشناس است پیام میدهم.

راضی میشود که صحبت کنیم. هنوزناشناسم .اما   امان ازاینکه بلد نیستم و نمیخواهم و نبایددروغ بگویم ..خیلی زودترازانچه گمان میبردم لو میروم..برایم صحبت ازیار من واو میکندوسخن ازدشمن مشترک مان میکند..فکرمیکنی به همین جا رضایت میدهد..روزی که به خودت بیایی همه خانه ات جهنم شده..

میخواهم به اوبگویم عشق..اما دهنم سنگ میشود..میگویم انکه شروع کرد..میگوید غلط کرده فراموش کن تورا نمیخواهد .زندگی ام رادوست دارم....میگویم خاطرات..میگوید دفن کن..

دنیا برایم تمام میشود.

 

 

الان چند ساعت است دارم به حرفهاش فکرمیکنم که مهم نیست که بود اما گفت:"دوست وغمخوارمشترک من وما دارد نگاهمان میکند ناراحت و گریان مشود..دلش میسوزد..گریه میکند..دیرترمی ایدها..بخاطر من وتو.به خاطر این ارتباط لعنتی.."

میگوید "ازاو بخاطراین فراموشی کمک بگیر واگرکمکت نکرددراصل وجودش شک کن."اما یقین من به بودن اوبیش ازاین است که تحت هرشرایطی به وجودش شک کنم .اما

من میترسم .می ترسم که من ،عامل دیرترامدنش باشم.مطمینم فردا که جمعه هست،خنجر پرونده ام درقلبش فرو خواهد رفت ومطمینم باخود میگوید این ،که این همه ادعا داشت اینچنین کرد وای به حال انها به من فکر نمیکنند.

ومطمینم می گوید ببخششان وبجای گناهان انها عبادت مرا بپذیر. خدایا هنوز من را نمی خواهند اما حالیشان نیست..توببخششان.

                         ومن تنها امروز بعد ان همه تصمیم وشکست، دوباره تصمیم میگیرم .تمام خاطراتم رابه اتش میکشم ..

رو به قبله می کنم وازتمام وجود فریادمی کشم:

"اگرحجاب ظهورت وجودپست من است ..

دعانماکه بمیرم چرانمی ایی"

1.پاورقی انگاه که خلقت ادم ازگل تمام شد،خداوند به اوفرمود زنده باش پس اوعطسه ای کردوزنده شد.منبع کتاب قصه های پیامبران .نظر نویسنده به عطسه های صبحگاهی است.