جیغ می زند ،بهانه میگیرد..دعوامان میشود.عصبی میشوم دستم بالا میرود ومحکم برصورتش نواخته میشود .

خودم مطمینم که به کمترین فاصله ای پشیمان میشوم اما ان لحظه باگزیر عصبانیت،خشم ، اندوه ذهنم قفل میشود...اندوهگین میشوم به این می اندیشم که ما چراعادت کرده ایم همه کاربکنیم واخرش استغفرالله یا ببخشیدی قورت بدهیم و بعدهم انگار نه انگار.

خدا وانسان هم برایمان یکسان است..نه ازخدا جدی استغفار میکنیم ودرصدد جبران خطا برمیاییم ونه از  ادمها درست عذرخواهی.انگارکه درهنگام عصبانیت خویشتن داری رادرشانمان نمیدانیم ودرهنگام عذرخواهی ان را .جبران که خودحدیثی مفصل دارد..

اصلا عده ای که من هم گاهی جزو همانها میشوم،حتی ازاستعمال لفظ عذرمیخواهم وببخشیدابادارند...

فرمود:"مومن اشتباه نمیکند وعذرنمیخواهد"

مصیبت ماجرااینجاست که خدانکند سفره ای پهن کنیم ویا پشت دری بادیگری مواجه شویم که دراین مواقع حضورنفرسوم هم به ندرت میتواند به اتمام تعارفات بینجامد..ماچنین هستیم....

باید یک فکری به حال خودم بکنم ..تولابد ازاین ایراد مبراهستی..پس من را دعاکن..دراین فصل خودسازی بایدفکری بکنم والا

"چقدرزوددیر میشود...."

ومن بسختی ازان روزکه برای هرکاردیراست می هراسم. من که جای خوددارم ،نقطه بای بسم الله گفت:"اه من قله الزاد وطول الطریق."

ومن دستی خالی دارم...دلم برای خودم میسوزد...

دعایم کن