بی گناه هم میتوان شد

درددل های جوانی که سعی داردپاک بماند

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

زیباترین ها

روسری ام رامرتب میکنم .این مدلی بیشتر به چهره ام می اید .کمی هم کرم پودر وخط چشم هم که خیلی بداست نکشم.کمی چهره ام بی حال میشود ..

شلوغی وعرق و..باید مرتب وزیبا به نطر بیایم .البته باارایش خیلی غلیظ مخالفم اما کمی به بهتر بنظر امدنم کمک میکند..اصلا خوشم نمی اید عده ای فکرمیکنند چه میشود باکمی ارایش چه تغییری در پهنه ی گیتی اتفاق میفتد؟حرام است راه میندازند..

اخ دیرم شد..

====

امروز اصلا حال خوشی ندارم این مردها همه اش به فکر مسایل خاکبرسری هستند..مرتیکه قیافه اش هم خوب بود اما نمیدانم چرا کلا زل زده بود وبعدهم تو شلوغی مترو دستش را..وای میخواهم بالا بیاورم ..

 

حالم ازاجتماع بهم میخورد.

چه ادمهای پستی.

چه مردهای نالایقی..حالم بد است...اه ه ه ه

------

یادروزهای پاک کودکی می افتم ومعلم مظلوم ومهربان دینی که همیشه مورد تمسخر بود فقط بخاطر درسش اماارامشی جذاب درنگاهش ودرگفتارش موج میزد.هنوزطنین صدای گیرایش درگوشم است که به زیبایی قران میخواند:"ای پیامبر به زنان مومن بگودرصداهایشان خضوع نکنند که مردانی که دردلشان مرض است به طمع بیفتندو.در منزلهایشان بمانند ومانند زمان جاهلیت خود ارایی نکنند..وبه مردان بگو دیدگان خودرافرو ببندوازفروجشان محافطت کننداین برای انها بهتراست.وهمه به درگاه الهی توبه کنید ای مومنان تارستگارشوید".

 

پاورقی 1و:یانساالنبی لستن کاحد من النسا ان اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض .الاحزاب ایه  32

قل للمومنین یغضوامن ابصارهم ویحفظوافروجهم ذلک ازکی لهم....وتوبواالی الله جمیعاایهاالمومنون لعلکم تفلحون.نورایات 30 وقسمت پایانی ایه 31

۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
aby aseman

تصمیم

هرلحظه میخواهم.

نه نمیخواهم دستم میرود به سمت گوشی..پیامک.شماره هابالا وپایین میروند. درذهنم جولان میدهند..

.اصلا صبح که میشود بجای هرچیزدیگری همراه عطسه ی زندگی شماره ها  میایند ومرورمیشوند..091..بی توجهی میکنم..

عصرمیشود..تنها میشوم..او میرود.

اومیایدوشماره هایش..خیالش..خاطره اش..دوباره بیخیال سعی میکنم که بشوم..

اما مگرمیشود..الان دیگر زمان تصمیم من است..دستم روی شماره می رود قطع میکنم..شماره ام در گوشیش ثبت نشده است..تقوا پیشه میکنم..فریاد میکشم...خداااااا

باید امروز تمامش کنم پس تمام نفسم رادرسینه حبس میکنم شماره ام ناشناس است پیام میدهم.

راضی میشود که صحبت کنیم. هنوزناشناسم .اما   امان ازاینکه بلد نیستم و نمیخواهم و نبایددروغ بگویم ..خیلی زودترازانچه گمان میبردم لو میروم..برایم صحبت ازیار من واو میکندوسخن ازدشمن مشترک مان میکند..فکرمیکنی به همین جا رضایت میدهد..روزی که به خودت بیایی همه خانه ات جهنم شده..

میخواهم به اوبگویم عشق..اما دهنم سنگ میشود..میگویم انکه شروع کرد..میگوید غلط کرده فراموش کن تورا نمیخواهد .زندگی ام رادوست دارم....میگویم خاطرات..میگوید دفن کن..

دنیا برایم تمام میشود.

 

 

الان چند ساعت است دارم به حرفهاش فکرمیکنم که مهم نیست که بود اما گفت:"دوست وغمخوارمشترک من وما دارد نگاهمان میکند ناراحت و گریان مشود..دلش میسوزد..گریه میکند..دیرترمی ایدها..بخاطر من وتو.به خاطر این ارتباط لعنتی.."

میگوید "ازاو بخاطراین فراموشی کمک بگیر واگرکمکت نکرددراصل وجودش شک کن."اما یقین من به بودن اوبیش ازاین است که تحت هرشرایطی به وجودش شک کنم .اما

من میترسم .می ترسم که من ،عامل دیرترامدنش باشم.مطمینم فردا که جمعه هست،خنجر پرونده ام درقلبش فرو خواهد رفت ومطمینم باخود میگوید این ،که این همه ادعا داشت اینچنین کرد وای به حال انها به من فکر نمیکنند.

ومطمینم می گوید ببخششان وبجای گناهان انها عبادت مرا بپذیر. خدایا هنوز من را نمی خواهند اما حالیشان نیست..توببخششان.

                         ومن تنها امروز بعد ان همه تصمیم وشکست، دوباره تصمیم میگیرم .تمام خاطراتم رابه اتش میکشم ..

رو به قبله می کنم وازتمام وجود فریادمی کشم:

"اگرحجاب ظهورت وجودپست من است ..

دعانماکه بمیرم چرانمی ایی"

1.پاورقی انگاه که خلقت ادم ازگل تمام شد،خداوند به اوفرمود زنده باش پس اوعطسه ای کردوزنده شد.منبع کتاب قصه های پیامبران .نظر نویسنده به عطسه های صبحگاهی است.

 

 

۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۲۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
aby aseman

تغییر

جوانم وهزران ارزو میگویند که دارم..اما راستش نه .تقریباارزوی خاصی برای خودم ندارم.جز..

این روزها که میگذردهرروز...

مرحوم امین پورگفت:"درانتطارامدنت هستم.."

اما من ..درانتظار تغییرهستم.

نه ازسوی دولت مردان ..

نه ازسوی خانواده..اینبار تنها دغدغه ی تغییرخودم رادارم...

این روزها که میگذردهرروز..

بیشتروامانده میشوم.بیشترجامیزنم..بیشترالوده میشوم.بیش ازانکه بوی گنداب نفسم بلند شود..چاره ای باید..

سجاده ام کجاست؟؟؟

این روزها که میگذرد هروز

درانتظاررستاخیزنفسم هستم...

۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
aby aseman